تست استعداد نویسندگی الف کوچ | 02

نمادی به جای شخصیت اصلی داستان

نمادی از شخصیت داستان…
همان هنگامه که آدم ها به دنبال فهمیدنش کوچه پس کوچه های زندگی اش را می کاویدن و او خود را به گم شدن عادت داده بود …

واژه ی بعدیش یا جمله ی بعدیش رو برعکس بخونی و رمز خودت رو تو اون جمله بگی

در اینجا کسی آرامیده که تاریخ فوتش بسیار پیشتر از آنس است که روی سنگ قبر حک شده است

بیان احساسات مخفی در قلب

آنطور که شایسته بود;شاید شروع شروع نشد;اما پایانش شایسته هیچ انسانی نبود.حال,در کلبه ای متروکه از ترس مواجهه شدن,پنهان شده ام.آسمان,غروبش رنگ تنهایی و شبش رنگ وهم میدهد.با ترس و لرزش از خوابی که نیستم بیدار میشوم.چشمانم نیست را میبنید.باد سردی از درز شکسته پنجره میلرزانتم,پاهایم را در شکمم بقچه میکنم,تک اشکی از روی گونه هایم می افتد.چراغ ها را ببندید,پرده ها رابکشید,میخواهم بخوابم.او در خواب هنوز عاشق من است(؟

رو به پایان محکوم به ادامه

رو به پایان بود، او پایان‌ناپذیر نبود چرا که او تنها یک انسان معمولی بود اما محکوم به ادامه دادن

وقتی احساساتت به حدی فوران می‌کنه که لبریز از احساس میشی در این حد که باید با لحن آروم بخونیش که احساساتت همه جا نپاشه

باید آروم بخونیش که احساساتت همه جا نپاشه.. اونموقع این علامت میشه همدم احساساتت میشه یه چایی داغ تو روزایی که طبیعت سرود یخ زدش رو سر میده. پس برای خوندن آروم در حالی که احساسات از گوشه کناره ی قلبت بیرون میزنه این علامت رو بزار

برای بیان کردن حس عمیق قلبی استفاده می شود.

برای بیان کردن حس عمیق قلبی استفاده می شود.
هی هی هی
هستی همیشه این جمله را میگه،
من غزال ام دوست هستی
زندگی انسان ها تکرار لحظه های تکراری هست
من و هستی دو دوست دوران کودکی هستیم که هر دو در قسمت طراحی لباس کار می کنیم.
مطمئن باشید اینبار لباس تکراری نمی پوشید
هی هی هی
هستی در زمان طراحی و تمرکز عمیق برای کار خویش همیشه جملات زیبا و با مفهوم زیادی را می گوید
به به غزال عالی شد ویدیو امروزم را هم ثبت کردیم
تا پرده بعدی خدانگدار

برایه جایی که نویسنده سر موضوع دو دل و سردرگمه

زمانی که نویسنده بین دوموضوع سردرگمه ،گیج میشه و قلم رو کناری میگذاره.انگار کسی ازش سوال میکنه کدوم فرزندتو بیشتر دوست داری؟ و نمیتونه جواب درستی بده. چون نوشته فرزنده و نویسنده مادر
و اینکه چی مینویسه شبیه اینه که داره فرزندشو چطور تربیت میکنه، چطور بهش رشد میده و وارد جامعه میکنتش

من آفریده شدم -‘ نوشتن

من آفریده شدم برای نوشتن. قلم راه زندگیم را برروی کاغذ نشانم داد.

پایان قصه باز و نتیجه گیری به تفکر خواننده بستگی دارد

پایان قصه باز و به برداشت خواننده بستگی دارد.
همیشه همین بوده، یه دنیا کوچیک با قصه های بزرگ و جورواجور؛قصه هایی که هرکدومشون رو یه آدم تجربه میکنه ولی خیلیا به جز اون یه نفر شاهد عینیه قصه‌ان.
خیلیا ظاهر قصه زندگیمونو میبینن و اونو میخونن.
و با تفکر خودشون هرجور که میل دارن برداشت میکنن.
ولی داستان زندگی آدم ها هیچوقت تموم نمیشه زندگی یه قصه کوتاه به ظاهر طولانی با یه پایان بازه؛
چون “مرگ” پایان قصه نیست.

جایی که در واقع تعجب صورت نمی گیرد و در واقع تظاهر به تعجب هست همراه با کنایه

تظاهر به تعجب کردم همراه با کنایه
طوری رفتار کردم که بفهمد افزایش قیمت هیچ کالایی ،دیگر جای تعجب ندارد.

2باره بخون

دوباره بخون ،من تجربه کردم،سوختم و سوزوندم و ساختم تا اینکه به این جا برسم و به تو بگم لطفا برای درک و فهمیدنه من فقط با تامل دوباره بخون

سکوتی بی‌انتها

سکوتی بی انتها درون اتاق را فراگرفته بود
از رفتن او همه میگریستند
او رفته بود و خلاءیی درون دل های آنها نهاده بود
مرگش مانند تاریکی آسمان بی ستاره دلگیر بود

نشون میده این داستان ادامه داره

این داستان ادامه دارد نشان دهنده ی این است که هر داستانی در هر جایی از این سرزمین پایانی ندارد و مرگ نمیتواند پایان هیچ داستانی باشد همه ی داستان ها تا ابد ادامه دارند.

جمله ای که گوینده يقين ندارد.

مرد يقين نداشت آیا وقت مناسب برای آن پاسخ است.

درک خواننده از متن

درک بالا از متن هایی که در زندگی‌مان به انها برخورد می‌کنیم نقش مهمی در رفتار های ما ایجاد می‌کند در واقع هر یک از برداشت های ما از جملاتی که می‌خوانیم می‌شود انعکاسی از اخلاقیت انسانی ما

پروانه ، در واقع صدای نویسنده اس تا بگوید این رویایی که در سر می‌پروراند دست نیافتنی ست

پروانه ،صدای نویسنده است تا بگوید رویایی که در سر می پروراند دست نیافتنی ست. برای بیان آرزو های بزرگ معمولا نشدنی و جان گرفته از حسرت است و رویا پردازی و آرزوی بودن در جایی و یا انجام دادن کاری یا حتی دیدن کسی هر چیزی که در آن شرایط غیر ممکن به نظر بیاید و معمولا اینطور شروع می شود… ای کاش…آرزو می کنم…افسوس که نمی شود…اگر می شد…

زمان هایی که محتوای جمله رو نمیتونی به طور قطع و صریح تمام کنی

زمان هایی که محتوای جمله را نمیتوانی به طور قطع و صریح تمام کنی…
در این زمان ها احساساتم روی هم تلنبار شده اند و کلمات در ذهنم، خود را از من پنهان کردند.انها قایم باشک بازی را به خوبی از من یاد گرفتند.من اما به ان معتاد شده ام و هر روز از خشم و ترس و استرس دیگران پنهان میشوم.

هنگامی که کلمه نمی تواند سخن بگوید فقط سکوت پاسخ ماست

شب بود داشتم قدم زنان راه میرفتم و خودم را سرزنش میکردم که چرا نتوانستم به او بگویم که چقدر دوستش دارم براستی که وقتی کلمه نمی تواند سخن بگوید فقط سکوت حرف ماست.

خنثی کردن دو عامل در نوشتن

او یک زن زیبا بود با حالت خنثی و تعادلی بی نظیر در رفتارهای زنانه‌ی خویش
نگاه های معنادار و عمیق در چشمان زیبایش موج میزد و موجی دیگر که در موهای پرپیچ و تابش خودنمایی می‌کرد تعادل بی نظیری در چهره دلربایش ایجاد شده بود که ناگهان ته دل آدم را می‌لرزاند و حالت خنثی و آرامشی بی نظیر به طرف مقابل القا می‌کرد
در تمام رفتارهایش این خنثی بودن با جاذبه دوست داشتنی نمایان بود بی نظیرترین حالت ممکن در وجود یک فرد که تعادلی بی همتا داشت

خالی

خالی